کاغذ پاره های من

ساخت وبلاگ
از آن جایی که این روزها  اگر بخواهم از خودم بنویسم باید در مورد اعصاب خوردی و خستگی کار و کابوس های هر شبه گرفتار شدن در جنگ  و .... بنویسم بهتره که هیچی نگم و فقط دعوتتون میکنم که نیکولا را بخوانید. امروز این پستش رو که خوندم یه تلنگر بهم زد. نیکولا را از زمانی میخونم که دبیرستانی بود و مادرش هی بهش میگفت درس بخون برا کنکور اما نیکولا دوست داشت بافتنی ببافه. حالا نیکولا لیسانسش را گرفته و ازدواج کرده و باقی ماجراها....  + نوشته شده در  سه شنبه بیستم اردیبهشت ۱۴۰۱ساعت 13:17&nbsp توسط منجوق  |  کاغذ پاره های من...
ما را در سایت کاغذ پاره های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9manjooghf بازدید : 101 تاريخ : جمعه 20 خرداد 1401 ساعت: 17:33

کامپیوتر همچنان به فنا رفته  و من سرکارهستم. به خاطر گل روی خوانندگان خاموش و بدون وبلاگ این پست را میگذارم امید که حقوقی که میگیرم حلال باشد:حسن یوسف مرا همیشه یاد مادرم میاندازد توی همه این سالها هم هربار حسن یوسف گرفتم به نوعی خراب شد. سه سال پیش که خانه را بازسازی کردم اوستای کاشی کار از گلهای من خوشش آمد و من چندتا قلمه دادم بهش و ایشان هم برای من قلمه حسن یوسف آورد. به جرات میتوانم بگویم آنها تنها حسن یوسف‏هایی بودند که در خانه من بال و پر گشودند و سرحال و خوش بودند تا اینکه زیاد شدند و تبدیل به دوتا گلدان پر گل شدند و گل هم دادند و باقی ماجرا. یک روز نشسته بودم و داشتم کتاب میخواندم که دیدم آقای زردالو در حالت آماده باش است و باسن مبارک را ریز این ور و آن ور تاب می دهد و در حالت حمله به چیزی است. خب از آنجا که این جانوران موجودات نامریی در اندازه میکرون را هم می بینند گفتم لابد حشره ای چیزی می بیند که دیدم بعله زردالو به پرواز درامد و به جای گرفتن موجود زنده روی دوتا گلدان حسن یوسف فرود آمد و گلدانها کج شدند و از روی لبه پنجره افتادند روی همدیگر و له و لورده شدند. از آنهمه شاخه در دو تا گلدان، فقط توانستم سه تا را نجات بدهم و گذاشتمشان توی آب تا ریشه بزنند. بعد که ریشه زد توی یک گلدان کوچک کاشتم و گذاشتمش لبه پنجره.  همان روز آقای زردالو همان یک گلدان را هم مورد هجوم قرارداد و آن سه تا شاخه هم علاقه‏ ای به زندگی نشان ندادند که این چه وحشی خانه ای است که ما هستیم و مگر میشود اینجا زندگی کرد و دارفانی را وداع گفتند و رفتند. من هم عهد کردم که دیگر گلدان حسن یوسف نخواهم خرید همان طور که دفعات قبل با خودم عهد کرده بودم. برای همین دم عید در پیاده‏ رویهای اسفند کاغذ پاره های من...
ما را در سایت کاغذ پاره های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9manjooghf بازدید : 152 تاريخ : جمعه 20 خرداد 1401 ساعت: 17:33

مردم همسایه دارند ما هم همسایه داریم. یک همسایه داریم نه توی آپارتمان خودمان بلکه یکی از خانه های توی کوچه که ظاهرا و از روی شواهد و قراین خدا بهشان سه سال پیش یک دختر بچه داده است.  همان سه سال پیش هر بار این بچه گریه می‏کرد من شالم را نصفه نیمه میانداختم روی سرم و با مانتو دگمه نبسته مثل  سوپرمن  می‏پریدم توی کوچه چون فکر می‏کردم یک بچه گربه مادرش را گم کرده است. مدتی طول کشید تا به وضعیت عادت کنم. سال بعدش ایشان هروقت  تته پتع انه ب ب می‏کرد دوباره وضعیت همان بود و می‏پریدم توی کوچه چون فکر می‏کردم پسربچه‏ های توی کوچه دارند یک گربه را اذیت می‏کنند. بازهم زمان برد تا عادت بکنم. اما امسال ایشان وقتی با جیغ و هوار چیزی را می‏خواهد یا جیغ خوشحالی می‏کشد دقیقا صدای موووووووووووووووووووووووووووپیف اوووووووووووووووووووووووووووووپیف فاووووووووووووووووووووو دوتا گربه نر در حال دعوا را از خودش درمیاورد که البته اینبار من هیچ حرکتی نمی‏کنم نه اینکه فهمیده باشم صدای این دختر بچه است بلکه از آن جهت که دعواهای گربه‏ ها به من ربطی ندارد و حتما دلیل منطقی دارد و خودشان بهتر بلدند حلش کنند. دیشب یکی از این لحظات بود زردالو و ببری با گوش‏های سیخ شده نشسته بودند دم پنجره منهم صدای  موووووووووووووووووووووووووووپیف اوووووووووووووووووووووووووووووپیف فاووووووووووووووووووووو می‏شنیدم که قریب یک ساعت ادامه داشت آخرش رفتم روی بالکن ببینم چرا این دوتا گربه  در حال دعوا به نتیجه نمی‏رسند که متوجه شدم صدای این دختر خانم در حال بازی با یک بزرگتر است. تمشک جان قدر همسایه‏ هاتو بدون خوب بود همش صدای موووووووووووووووووووووووووووپیف اوووووووووووووووووووووووووووووپیف فاوو کاغذ پاره های من...
ما را در سایت کاغذ پاره های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9manjooghf بازدید : 125 تاريخ : جمعه 20 خرداد 1401 ساعت: 17:33